آنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
یا نمی داد به تو این همه زیبایی را
یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد !



چهار شنبه 1 آذر 1390برچسب:, |

 
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد



سه شنبه 29 آذر 1390برچسب:, |

 
 

 




ادامه مطلب
پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, |

 
 

خاطرات کسی که دوستش داریم

مثل زهرتو رگمون جاری میشه

اونوقته که آرزو میکنی کاش هیچ وقت

وجود نداشت

بعد غماتو هموار میکنی

اونقد که راه نفس کشیدنتو بگیره

و بعد تبدیل میشی

به یک

مرده ی متحرک



پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:, |

 
 

اگه چشمات نبودن ، دنیا این رنگی نبود 

 

رو لب پرنده ها ، دیگه آهنگی نبود 

 

 

 

اگه چشمات نبودن ، آسمون آبی نبود
ُگلای یاس ِ سفید ، توی ِ هیچ خوابی نبود

 

 

 

اگه چشمات نبودن ، شب ِ مهتابی نبود
پشت ِِ اَبرای ِ دلم دیگه آفتابی نبود

 

 

 

اگه چشمات نبودن ، کی واسم گریه می کرد
دل ِ من وقتی شکست ، به کجا تکیه می کرد

 

 

 

اگه چشمات نبودن ، کی با من سفر می کرد
واسه جشن ِ ماهیا کی ماهُ خبر می کرد

 

 

 

اگه چشمات نبودن ، کی ُگلا رو آب می داد
واسه گنجشک دلم کی یه جای خواب می داد

 

 

 

حالا چشمات با َمَنن که هنوز نفس دارم
جُرأت پر کشیدن از توی قفس دارم

 

 

 

دیگه چشماتُ نگیر ، که من آزرده بشم
مثل گل تو فصل یخ ، زردُ پژمرده بشم

 

 

 

تا که چشماتُ دارم شعرای تازه میگم
همش از پنجره ای ، که به روم بازه می گم

 

 




سه شنبه 22 آذر 1390برچسب:, |

 
 

لحظه دیدار نزدیک است

 

باز من دیوانه ام مستم

باز میلرزد دلم دستم

باز گویی در هوای دیگری هستم  

ای نخورده مست لحظه دیدار نزدیک است



سه شنبه 22 آذر 1390برچسب:, |

 
 

خیلی وقته دیگه بارون نزده

 

 

خیلی وقته دیگه بارون نزده
رنگ عشق به این خیابون نزده


خیلی وقته ابری پر پر نشده
دل آسمون سبک تر نشده


مه سرد رو تن پنجره ها
مثله بغضه توی سینه ی منه


ابر چشمام پر اشکه ای خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه


خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده


بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتنی نیست


حرف عشق تو رو من با کی بگم
همه حرفا که آخه گفتنی نیست


خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بد جوری دلتنگ شده


خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو
بد جوری دلتنگ شده...
 



سه شنبه 22 آذر 1390برچسب:, |

 
 





من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید.

خدا گفت : نه


آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی.


من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد.
خدا گفت : نه

روح تو کامل است . بدن تو موقتی است.



من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد
خدا گفت : نه

شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است.




من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد.
خدا گفت : نه

من به تو برکت می دهم خوشبختی به خودت بستگی دارد.



من از خدا خواستم تا از درد ها آزادم سازد.
خدا گفت : نه

درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد.



من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد.
خدا گفت : نه

تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی.



من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید.
خدا گفت : نه

من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت ببری.



من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم.
خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی!


سه شنبه 22 آذر 1390برچسب:, |

 
 

 
 

 
 


 


 



 

غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق


یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق


بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار


اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار


زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی


رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی


آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک


اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک


تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود


دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود


تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری


تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری


پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی


تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی


داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن


رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون


تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق


منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق


نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه


تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه


عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک


گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک


نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش


شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش


و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره


پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره


اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم


بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم


ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد


روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد


بـه خـدا نـمــیـری از یاد



دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:, |

 
 

مرگ من روزی فرا خواهد رسيد

در بهاري روشن از امواج نور

در زمستاني غبار آلود و دور

يا خزاني خالي از فرياد و شور

مرگ من روزي فرا خواهد رسيد

روزي از اين تلخ و شيرين روزها

روز پوچي همچو روزان دگر

سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها

ديدگانم همچو دالانهاي تار

گونه هايم همچو مرمرهاي سرد

ناگهان خوابي مرا خواهد ربود

من تهي خواهم شد از فرياد درد

مي خزند آرام روي دفترم

دستهايم فارغ از افسون شعر

ياد مي آرم كه در دستان من

روزگاري شعله ميزد خون شعر

خاك ميخواند مرا هر دم به خويش

مي رسند از ره كه در خاكم نهند

آه شايد عاشقانم نيمه شب

گل به روي گور غمناكم نهند

بعد من ناگه به يكسو مي روند

پرده هاي تيره دنياي من

چشمهاي ناشناسي مي خزند

روي كاغذها و دفترهاي من

در اتاق كوچكم پا مي نهد

بعد من با ياد من بيگانه اي

در بر آينه مي ماند به جاي

تار مويي نقش دستي شانه اي

مي رهم از خويش و ميمانم ز خويش

هر چه بر جا مانده ويران مي شود

روح من چون بادبان قايقي

در افقها دور و پنهان ميشود

مي شتابند از پي هم بي شكيب

روزها و هفته ها و ماهها

چشم تو در انتظار نامه اي

خيره ميماند به چشم راهها

ليك ديگر پيكر سرد مرا

مي فشارد خاك دامنگير خاك

بي تو دور از ضربه هاي قلب تو

قلب من ميپوسد آنجا زير خاك

بعد ها نام مرا باران و باد

نرم ميشويند از رخسار سنگ

گور من گمنام مي ماند به راه

فارغ از افسانه هاي نام و ننگ



دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:, |

 
 

یکی بود یکی نبود

من بودم و او بود و اعتماد

ما بودیم و پیمان و قسم

با هم نبودیم اما بودیم با هم

معصوم بود معصومیت نبود

ما بودیم و حرفهای نگفته ی زیبا ،رازهای پنهانِ پیدا

او من می شد.من اومی شدم.

نقشها را بازیچه کرده بودیم ….

قرار رفتنمان شد آخر بودن

تا آخر بودن قرار گذاشته بودیم اما …

****

حیف!

حقیقت نبود بینمان

دل بازی بهانه ی یافتن حقیقت !

حقیقت آمد .زشت بود

قصر ظاهر اعتماد فرو ریخت

حبابی بر آب بود

حرمت هم با آن شکسته شد

معصومیت از دست رفت

من هم شکستم

او هم …

از هم گسستیم و گسسته شد حرمت

حالا

یکی هست یکی نیست

یکی ماند یکی نماند

یکی شکست یکی …..

من دلتنگ روزهای بیخبری و سادگی

اوماند و من رفتم



دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:, |

 
 

 

ای آسمان آغوش باز کن می خواهم به خواب خدا آیم...

می خواهم با خدا حرف بزنم...

می خواهم بگویمش از باران...

و از تنهایی قطراتش...

قطراتی که به امید دریا ، به تنهایی آسمان را طی میکنند...

قطراتی که تمام زیبایی شب بارانی را با تنهاییشان رقم می زنند ...

نمی دانم زیبایی شب بارانی از تنهایی قطرات است یا از تاریکی شب...

اما می دانم باران زیباترین نماهنگ تنهاییست ...

 

می دانی ای خدا ...

هر گاه رو به آسمان کردم دیدم تو در تنهاییت هیچگاه تنها نمانده ای...

چرا که همواره بوده اند انسانهایی تنها که تنهاییت را پر کنند...

 

نمی دانم ای خدا

تا به حال از آسمان به من نگاه کرده ای که چگونه در این شلوغی آفرنشت تنها مانده ام...

و همواره من را به امید تو تنها گذاشته اند ...

 

ای خدا بیدارم مکن که حرفها بسیار دارم...

 



دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:, |

 
 

من تنهایی تاریکی



پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:, |

تو بی آنکه به فکر قربت چشمانه من باشی

نمی دانم کجا ...

تا کی ییییی .....

برای چه...

ولی رفتی!!!!!



چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, |


چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, |